-
a-akbo
Follow
-
30
-
من اینجا هستم. در مورد خود مینویسم. اما باور کن قصد من این نبود. امیدوار بودم فرد دیگری این کار را انجام دهد... یک نویسنده واقعی... یک مقاله مناسب،بازبینی،اندکی تألیف و سپس یک مصاحبه...اینگونه چهره بسیار بهتری از من و کارم به نمایش گذاشته می شد. بسیار بهتر! شبیه هر فرد دیگری! اما نویسندگان از این کار سر باز زدند ، زمان دشواری بود.هیچ پولی در آن نبود. شما در ازای پولی که میدهید چیزی به دست می آورید. اگر شما از من بخواهید،من قلم، برس،دوربین و حتی چاقو را نیز انتخاب خواهم کرد... هرچیزی که با آن شما بتوانید ردی از خود به جای بگذارید. اما کلمات،آن ها در اطراف ما شناور بوده و در حالت بی وزنی و لغزان قرار دارند.آن ها سبب آسایش میشوند،سبب رنجش میگردند.از ما دور می شوند.مانند آب شفاف زلالند. اگر شما از من بپرسید، من موسیقی را برمیگزینم. من باید اینجا بایستم و با یک کمانچه یک تصنیف زیبا برای شما اجرا کنم. اما نه تنها کمانچه ندارم، بلکه اصلا نمیتوانم بنوازم... من در این جا ایستاده، عریان و تنها ایستاده ام و به قاب ها نگاه میکنم و از خود میپرسم آیا این یک جنایت بود؟ جنایتی در حجمی نامناسب برای مکافات پس از آن؟ در جست جوی جواب هستم و عقل من در میانه راه کم میاورد زیرا که حواس هفتگانه من مرگ را خواستارند.