نمایشگاه اتفاق
توضیحات و استیتمنت نمایشگاه
دلبسته ابرهایم .. ابرهایی که در گذرند، آنجا ، آن بالا... ابرهای شگفت انگیز (شارل بودلر) ابرها ناگهان شروع به باریدن کردند.انگار آسمان هم با من همراه شده بود به یاد نمی آورم تنها چیزی که در خاطرم است ، خیس باران شده بودم و زمانی طولانی در انتظار پایان آن. بعد از مدتی سرم را بالا گرفتم و به آسمان نگاه کردم ابرها مانند پنبه های سفید در آسمان با وزش باد به این سو و آن سو پرواز می کردند.شهری که آسمانش همیشه دود اندود بود به یکباره آنقدر زیبا شده بود که شوق پرواز را در انسان زمزمه می کرد.تکه های ابر، آسمان آبی و درختانی که مانند سیم هایی در هم پیچیده به سمت آسمان نشانه رفته بودند.آسمانی آبی و بیکران که کمتر در شهرم دیده می شد. دوربین را به سمت آسمان گرفتم و شروع به عکس گرفتن کردم.انگار دوربینم بالهایم شده و در میان ابرها مرا به پرواز درآورده بود . بعد از آن اتفاق هر روز صبح در آسمان به دنبال ابرها می گشتم.اما افسوس و صد افسوس که شهر من هوایش دود اندود است.