برنامه گالری ها

نمایشگاه جغدآباد

جغدآباد


توضیحات و استیتمنت نمایشگاه

شب از نیمه گذشته بود. تفکیکِ ستاره از آسمان دشوار بود. ماه پشتِ تاریکی پنهان مانده بود. تا پرت افتاده ترین سنگ اندازها جانوری نمی جنبید. تنها پرنده ای وحشی با چهره ای درشت و خسیس، چشم های گشادِ طلبکار، پاهای بزرگ و منقارِ خمیده و خویی دریده که اطرافِ سرش دو دسته پَر شبیه به شاخ داشت، روی شاخه ی درختی کهنسال نشسته بود. میانِ سکوتی که سایه اش بر فضا سنگین افتاده بود -ناگهان- صدایی خفیف و خسته بلند شد. چیزی از شب جدا شده بود؛ چیزی که انگار، در شب تنیده بود. چیزی که انگار-پیش از این- تکّه ای از شب شده بود. نزدیک شدم. نزدیک تر شدم. نامش را پرسیدم. گفت: اشوزوشت.* دوباره پرسیدم. شمرده تر گفت: اشوزوشت. پرسیدم که کیستی؟ گفت: اشوزوشت. گفتم در چه کار خبره ای؟ گفت: شنیدن. گفتم دیگر چه؟ گفت: دیدن. گفتم دیگر؟ گفت: هیچ. گفتم به چه چیز آگاهی؟ گفت: هر چیز. گفتم به چه کار این جایی؟ گفت: کتیبه می خوانم. گفتم بخوان. گفت: "در جهان صلح از سکوت پدید خواهد آمد. از بسیار شنیدن؛ سکوت پدید خواهد آمد. از بسیار دیدن سکوت پدید خواهد آمد. پس، در جهان، صلح، از سکوت پدید خواهد آمد. من بسیار می بینم و بسیار می شنوم. پس، پرنده ی صلحم. صلح، از من، پدید خواهد آمد. چون من، به سکوت پناه برده ام"   *اشوزوشت در افسانه های فارسی نام جغد است.  


هنرمندان

کامبیز درم بخش سهیل حسینی