نمایشگاه اتفاق نهم پشت پنجره ها
توضیحات و استیتمنت نمایشگاه
ھر صبح در سکوت بین دو آواز چرخ خیاطی، گفت و گویی طولانی در می گرفت. گفت و گویی بین دنیای درون و بیرون. شکل خلوت خانه می شد. ھیاھوی درون در ھزارپنجره ی آینه ھای روبرو منجمد می شد. . که از درون، بیرون می آمد، و مثل ریزه ھای یخ بین دو جداره ی پنجره می لغزید، تا روی چوب قاب پنجره بنشیند حتی سر ظھر که سنجاب ھا روی پشت بام غوغا می کردند، و آفتاب تاج آسمان می شد، کلمات آب شده رمق نداشتند. با دنیای بیرون بیامیزند نه وصل ممکن نیست...ھمیشه فاصله ای ھست... گربه یادم داده بود چطور فاصله ی بیرون و درون را پر کنم. یادم داده بود چطور به قاب ھای خالی پنجره ھا خیره بمانم و جشن پرھیاھوی گنجشک ھا را در سرم نقاشی کنم. بی آن که جشنی در کار باشد. ھمان طور که خودش درد آرتروزش را به باد فراموشی می سپرد. در گفتگوی ھیاھو و آینه