برنامه گالری ها

نمایشگاه به سوی آرمانشهر؛ فصل دوم بهاری که نیامد

به سوی آرمانشهر؛ فصل دوم  بهاری که نیامد


توضیحات و استیتمنت نمایشگاه

به‌سوی آرمانشهر فصل دوم: بهاری که نیامد «... بهشت مکانی نبود که بتوان آن‌ را کشف کرد. هیچ نقشه‌ای برای راهنمایی انسان به آن وجود نداشت، هیچ ابزار مسیریابی که انسان را به کرانه‌های آن هدایت کند. در عوض وجود آن در بشر ذاتی بود: ایده‌ی ماورایی که شاید بتواند روزی اینجا و آنجا آن را خلق کند. آرمانشهر حتی به لحاظ لغوی در هیچ جا نیست. و اگر انسان می‌خواست سرزمین رویاهایش را بنا کند، تنها با دستان خودش می‌توانست آن را بسازد.» پل استر، شهر شیشه‌ای. تصاویر ادعا دارند که نسخه‌ای از حقیقت هستند. اما «حقیقت یکی است و نسخه‌های آن غیرحقیقت هستند». تصویر چگونه می‌تواند حقیقت تاریخ زیسته را که آمیزه‌ای است از فرزانگی [حکمت] و جهل بازنمایی کند؟ همینطور است وقتی تصویری مجازی، نام آرمانشهر می‌گیرد و الگوی بشر می‌شود برای رسیدن به سرزمین آرمانی‌. در راه رسیدن به این آرمان مجازی ما چگونه به وجودی پاسخ می‌دهیم که آکنده از خاطرات است؟ چگونه به فاصله‌‌ی میان حال و گذشته می‌پردازیم؟ و چگونه از پس فقدان‌هایی برمی‌آییم که نتایج گریزناپذیر این فاصله‌اند؟ من در پروژه‌ی دنباله دار «به‌سوی آرمانشهر» تجربه‌ی شکست بشر در موقعیت‌هایی که خود ساخته و بدان‌ها دل بسته را دنبال می‌کنم. از دل‌بستگی به امیدهای عاشقانه گرفته تا امید به تحول، امید به تغییرات سیاسی و اجتماعی، تا حتی امید بستن به هنر به عنوان بستر حقانیت و رهایی حقیقت. کار با یک داستان آغاز می‌شود. داستانی خیالی یا واقعی. از آنجا به بعد نقاشی مجموعه‌ای از تصمیم‌گیری‌ و کنترل است. ذهن من بین خیال و واقعیت تاب می‌خورد.  نقاشی در حالتی بین انتزاع و بازنمایی، بین واقعی و غیر واقعی، و میان برگرفته‌های گوناگون ظهور می‌کند. نتیجه آشوبی است در وضعیتی بین دیدن و ندیدن، نقاشی کردن و نقاشی نکردن.


هنرمندان

بهرنگ صمدزادگان