نتایج جست جو "حورا_حقشنو" در سایت 100هنر
32
0
42,806
محفل عکاسی
"آسمان ِ زرد ِ کم عمق"
من،دو نفرم
و تو،گودو
در انتظارت مدام سبز می شوم
دوباره آب... ادامه
ی
و بعد زرد
نبودنت شبیه مادری ست
که در هیاهوی بازار دست کودکش را رها کرده
نبودنت
از جنس پرنده ای ست که دیگر نمی خواند
مردی که هرگز نمی آید
یا آوازی غمگین که زنی
-در خود گره خورده-
روی تخت،
بعد از یک هم آغوشی بی تکرار می خواند.
نبودنت را نمی شود خط زد،
مثل تکه ابری که متعلق به هیچ آسمانی نیست.
#حورا_حقشنو
28
1
25,418
محفل نقاشی و گرافیک
#تابلوی_امید
جزیره ای معلقم،
میان پلک های جهان
ایستاده بر نگاه؛
آری
هر نام ... ادامه
را چشمی ست
و هر چشم را صدفی
که به نور گشوده باید...
مرا خورشیدی ست به هیبت یک مروارید!
#حورا_حقشنو
#نقاشی #سورئال #آبرنگ
30
0
21,007
محفل عکاسی
در آغاز هیچ نبود جز کلمه؛
و کلمه "خدا" بود.
و #انسان #اکسیر_آفرینش را نوشید تا... ادامه
خلقتی عظیم باشد بر کرانه بی پایان هستی.
زایشی نو پدید آورد و عصاره ای از جان خویش ساخت با عطر گلی بی همتا که بر زیبایی جهان بیافزاید.
آری،جهان به مثابه باغی سرشار،انسان به مثابه گل.
#حورا_حقشنو
23
1
51,563
محفل شعر و داستان
"گلوله گیلاس"
عشق،
هسته ی گیلاسی ست ناگهان؛
پریده در انحنای گلوی غافل پیراهنت.
ن... ادامه
فست تنگ می آید
تار تار نگاهت بند...
گمان می برند مرده ای،
گمان می بری گریخته ای.
و چون گلوله ای سرخ
بی دعوت سبزت می کند.
سرت را باغچه ای،
سرت را گلدان کوچکی...
سرت را شکوفه می بافد.
و تو را از دهانت فتح می کند،
بی آنکه پلکی بزنی.
#حورا_حقشنو
#شعر #شاعر #شعر_سپید #شعر_آزاد #دلزله_جهان_ریشتری
38
2
35,192
محفل عکاسی
تو نمی میری
همچون پرچمی که سربازان بسیاری
در آن شلیک کرده باشند
هرشب به هنگام با... ادامه
د
ماه را از خود عبور می دهی
در تو سر گوزنی را دیدم
که هنوز
شاخ هایش به سمت کوهستان
کج بود
چشمه ای
که پرندگان زیادی را شیر می داد
چه طور می تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند.
شاعر : مرحوم #غلامرضا_بروسان
#سورئال #فاین_آرت #عکاسی #حورا_حقشنو
32
3
37,359
محفل عکاسی
"زنی به نام بوتیمار*"
هر زنی را نامی ست
هر نامی را تقدیری،
قرینه یا قریب به آن م... ادامه
عنا.
...
قبل از هر واژه
زن ها را نام های پر نقش تری مستور است،
هر نقش را پرنده ای...
و ششمین نام تمام زنها یکی ست؛
"عشق".
...
زنی که متروکه ترین شهر ممکن است
در چهارچوب قاب هیچ آغوشی جا نمی شود.
زن رو به روی خودش ایستاده تلخ؛
با گیسوانی بریده و کوتاه
قدم هایی مسموم
قلبی مغموم
و آرزوهایی نابالغ و لبریز...
دستانی حزن آلود،
با تبسمی چرکین.
...
هر زن حوایی ست مطرود مانده تر از خویش.
هر زن سیلی سرخی به طعم سیب
بر چهره ی آشفته ی جهان.
در گوشه های شهر
آواز حواصیلی اش،غریب.
جهانش به خردی آلو
دهانش به جست و جو
دهانش...
به خواب عمیقی رفته که خمیازه اش رویاست!
...
جا مانده است از "خود"
از "زندگی"
با پاهای ناگزیری که می دوید و دور می شد از او،
تمثیل شهری ست که طبیعتش را به تاراج برده اند و حنجره اش زخمی ست.
...
زنی که مسقف است و پر دیوار،
زنی که پنجره اش رو به حیاط زندان است،
زنی که نام هفتمش "اندوه"؛
هم تویی،
هم منم.
#حورا_حقشنو
