تو در تنهایی من کدام سیب را میبویی!
تنهایی بزرگ من، من سیب را در آسمان هزار با... ادامه
ر چرخاندم، یک شاید در چرخش این گوی چرخان گذاشتم
عطر اش عطر من بود رویای من، اینک سیب من سرخ شده است از نگاه تو مرا همچون سیبم بو بکش انقدر احساس کن مرا که حسرت فراموش شود در من، آری وقتی که چشمانت را از مست شدن بوی سیبم میبندی احساس آرامش میکنم در وجودم، وقتی حواست نیست جوری بهت در آن لحظه خیره میشوم که تمام در های زنجیر شده ی باغ انار که به دست دیو سفید که تو را حبس کرده باز خواهد شد فقط کافیست تو هم مرا نگاه کنی، ببین مرا باور کن من در اعماق وجودم رازهایی دارم از نسیم شمالی نرم تر چنان که رموز من چون همین نسیم گونه هایت را نوازش خواهد کرد،بی آنکه لحظه ای فکر کنی به نداشته هایت، سیب مال تو است بویش کن من آنرا برای تو چیده ام (دلنوشته ای از من موضوع نقاشی 😊)
نقاشی رنگ روغن من با اجرای ذهنی 😊My mental painting
رویایی داشتم که در غبار زم... ادامه
ان گم شد،هنگامی که آرزو ها بزرگ بود و زندگی ارزش زنده بودن داشت، رویایی داشتم که در آن عشق هرگز نخواهد مرد، رویایی داشتم که در آن خداوند بخشنده بود، وقتی جوان و بی باک بودم، وقتی رویا ها پرورانده و مستعمل شده و دور ریخته میشد، غرامتی برای پرداختن نبود، آهنگی نبود که خوانده نشود وشرابی نبود که چشیده نشود، اما ببر ها در شب می آیند، با نعره هایشان، به نرمی تندر،وقتی رویاهایت را می درند، وقتی رویا هایت را به شرم مبدل میکنند،ولی من همچنان در رویای آمدن او هستم، و ما با هم زندگیمان را آغاز خواهیم کرد، اما رویاهایی هستند که نمی توانند تحقق یابند،و طوفان هایی هستند که قابل تحمل نیستند، رویایی داشتم که زندگی ام...بسیار بهتر از این دوزخی هست که در آن زندگی میکتم، بسیار بهتر از آنچه که امروز به نظر می رسد، دریغ که روزگار، رویایی که در قلب داشتم نابود کرده است