ترکیب مواد بر روی مقوا
سایز: 30x40
دلم میخواست دیوارهای اتاقم #آبی بود و تخت خوا... ادامه
بم #آبی بود و حتی عنکبوت گوشه سقف #آبی بود..
می دانی؟ همه دلشان برای #آسمان تنگ میشود. من اما دلم بیش از همه تنگ است. ببین! به هر انگشتم نخی بستم، #بادبادک_های_زیادی_دارم..
تو اگر میخواهی برایم کاری کنی... فقط #پنجره_را_باز_کن
"گلوله گیلاس"
عشق،
هسته ی گیلاسی ست ناگهان؛
پریده در انحنای گلوی غافل پیراهنت.
ن... ادامه
فست تنگ می آید
تار تار نگاهت بند...
گمان می برند مرده ای،
گمان می بری گریخته ای.
و چون گلوله ای سرخ
بی دعوت سبزت می کند.
سرت را باغچه ای،
سرت را گلدان کوچکی...
سرت را شکوفه می بافد.
و تو را از دهانت فتح می کند،
بی آنکه پلکی بزنی.
#حورا_حقشنو#شعر#شاعر#شعر_سپید #شعر_آزاد #دلزله_جهان_ریشتری
باز این فاصله و یک دل تنگ
بازهم پنجره ای خالی از عشق
باز هم من؛
باز هم او که د... ادامه
ر این کوچه ی احساس رود
و خودش را بسپارد به دلِ گمشده گی
راه پیمودنی سخت جدایی را او
تک و تنها برود
ولی ای عشق بدان
خاک این راه که رفتی همه آلوده شده
غرق تنهایی و آغشته به اشک
سرد سرد از دل خون
همه جا پر ز من است
و تو ای باد به گوشش برسان
ضجه ام من
بغض هذیان و غمم
که در این مقصد کور
با تو همراه شوم با تو فریاد شوم
با تو هستم با منی تو
باز این فاصله و یک دل تنگ
همه ی ثانیه ها در سکوتم خفه اند
خفه اند خفه اند
دل و دلتنگی :
-----------------------
دلم تنگ است ،
تنگ است برای همه دلتنگی ... ادامه
ها ،
رقصاندن بادبادک
شادی و یک رنگی ها
دلم تنگ است ،
تنگ است برای رفتن به اردو
ساختن آدم برفی
شبهای زمستان ، شکستن گردو
دلم تنگ است ،
تنگِ شبهای بهار و ماه
خریدن کیک تولد
پوشیدن دستکش ، گذاشتن کلاه
دلم تنگ است ،
برای هرچه که بوده و نیست
دویدن در کلاس
گرفتنِ نمرۀ بیست
دل است و گاه می گِریَد
می زند دف ، گاه در بَرَش چَنگ است
دل است و نغمه ها دارد
کوچک است خانه ، جا برایش تَنگ است
-----------------------
بردیا امین افشار
دل خسته :
رهایت می کنم و خواهم رفت
در یکی از این شبها که میرسند از پس غروب
نم... ادامه
ی کِشم پرده ای تاریک بر روی رویایت
نمی کُنم بر جداره های دل زیبایت ، رسوب
چشمانت نیست دیگر مشتاق دیدارم
فردا روزیست که میشوم برایت فراموش
می روم و این است آخرین حرفم
می کُنم آرام اما مدام ، خود را برای تو خاموش
می نشیند یادی از ایام گذشته بر دلم
با تکه ای نگاه ، گَشتم در دریای عشقت شناور
امان از این روزها که بودند ، دروغ
نمیدانم چگونه ؟ دوست داشتنت را کردم باور؟
چگونه نشست خزان بر باغچه ام
چگونه بُرید دلت از دل تنگم پیمان ؟
نگاهت پر کشید و نشست بر نگاه مشتاقی
ندارم به خدای عشق من ، دیگر ایمان
می روم از پیش تو ، می روم از دنیایت
پر کرده ام عشقت را در گذشته هایم ، در مَشک
می شود بغضت در گلویم فریاد
می ریزد نامت بر گونه هایم ، در اشک
فردا می رسد و خورشید می کند طلوع
چشمان ناز تو در خواب اند و بسته
اینجا اما خزان است و تندبادی سرد
که می کند طوفان ، در این دل خسته
----------------------
بردیا امین افشار