نتایج جست جو "زخمه" در سایت 100هنر
5
0
29,420
محفل خوشنویسی
120X120CM
#تابلو_نقاشیخط
زخمهای من همه از عشق است ...
اکریلیک و مرکب روی بوم
#فروخته_ش... ادامه
د
جواد یوسف زاده 1399
5
0
57,868
محفل شعر و داستان
سیر بودم من از این زندگی وعشق و جدایی
محو یک باور بیهوده که ای عشق، کجایی
یاو... ادامه
ه ها گفتم و در خواب نشستم به تماشا
راز دل را تو بگویی و دلم را بِگُشایی
اینک از تاب و قرارم بِسُرا این غزلت را
آتش این دل من تازه شود گر بِسُرایی
کوچه ها پر شده از زخمه ی سازت به ترنم
برده ای ساز دلم را به صدایی و نوایی
راه این فاصله با عشق چه پیمودم و آخِر
زائر قدسی این کعبه شدم چون تو خدایی
آمدی تا که حیاتی بدهی بر دل و روحم
دست گرمی برسد بر سر من گر که بیایی
هدف از روز و شب و غمزه مهتاب تو بودی
شعر هذیان تو شدی چون تو سزاوار ثنایی
26
1
24,846
دکلمه شعر نیما یوشیج
در نخستین ساعت شب،در اطاق چوبیش تنها،زن چینی
در سرش اندیشه های هولناکی دور می گ... ادامه
یرد، می اندیشد:
« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را
هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان
مرده اش در لای دیوار است پنهان»
آنی از این دلگزا اندیشه ها راه خلاصی را نمی داند زن چینی
او، روانش خسته و رنجور مانده است
با روان خسته اش رنجور می خواند زن چینی،
در نخستین ساعت شب:« در نخستین ساعت شب هر کس از بالای ایوانش چراغ اوست
آویزان
همسر هر کس به خانه بازگردیده است الا همسر من
که ز من دور است و در کار است
زیر دیوار بزرگ شهر»
در نخستین ساعت شب، دور از دیدار بسیار آشنا من نیز
در غم ناراحتی های کسانم؛
همچنانی کان زن چینی
بر زبان اندیشه های دلگزایی حرف می راند،
من سرودی آشنا را می کن در گوش
من دمی از فکر بهبودی تنها ماندگان در خانه هاشان نیستم خاموش
و سراسر هیکل دیوارها در پیش چشم التهاب من نمایانند نجلا!
در نخستین ساعت شب،
این چراغ رفته را خاموش تر کن
من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی
راهبردم را به خوبی می شناسم، خوب می دانم
4
0
14,759
محفل موسیقی
0
0
25,337
محفل شعر و داستان
#از مجموعه ی دریای واژه ۱ (حواصیل خیال)
دیریست خورده مهمیز بر اسب نوبهاران... ادامه
دیرست و شب بلاخیز رم کرده زیر باران
این داستان دردیست از غصه قصه لبریز
این روزگار مردیست از عمق روزگاران
این سنفونی مرگ است در پرده ی غم انگیز
این زخمه ی تگرگ است بر ساز جویباران
این اشکهای تاک است کز شاخه گشته آویز
این های های خاک است از چشم چشمه ساران
این بوسه ی تگرگ است بر زخمهای پالیز
این یادگار برگ است خشکیده شاخساران
این خونبهای سار است آشوب برگ و بر ریز
این سوز ماندگار است در جان بیشه زاران
این بغض روزگار است این بغض گریه آمیز
این گریه بر بهار است بر روی آبشاران
این ناله تذرو است با هق هق شب آویز
این رقص مرگ سرو است همراه ضرب باران
این قصه ی معین است در سینمای پاییز
این پرده ی پسین است پاییز در بهاران
این قصه نیست پالیز یک روز وهم انگیز
بر اسب باد پاییز آید ز کوهساران
