Kargah e Jadoo
«««این یکی از بهترین شعرهایی است که تا بحال نوشته ام»»»
کارگاه ... ادامه
جادو
دنبال این ذرۀ غبار طلایی، درست از وسط میدون جنگ
بر میگردم توی عمیقترین رؤیاها
که راهها و مسیرهای مخفی رو برای هزارمین بار، بو بکشم.
پریشان و همچنان مدهوش، از توی باریکراهها، روی لبۀ دیوارها
بدنبال جای پای تو، روی ساختار فریبندۀ این معماها
روی قفل این زندان همیشگی، توی این اشتیاق ابدی
روی لطیفترین گیاههای وحشی
از کنار جویبارهای باریک و پلهای معلق،
از درون شهرهای جادویی، رسوم فراموش شده
کوچههای تنگ محلههای پرت،
از کنار نگاههای گنگ و قهرآمیز و پرسشگر
درحال برگشتن به خونۀ جادوگر
مثل باد از روی صورت نحس جنهای پلید میغلتم
حتی توی زندونهاشون هم سرمستم
روی نوک شمشیرا و نیزهها میرقصم
بَعدم هوهوکشون از توی سوراخِ کلیدِ در، جستم
...
#سحر#رویا#میستیسیزم#هشیاری