#از مجموعه ی دریای واژه ۱ (حواصیل خیال)
دیریست خورده مهمیز بر اسب نوبهاران
... ادامه
دیرست و شب بلاخیز رم کرده زیر باران
این داستان دردیست از غصه قصه لبریز
این روزگار مردیست از عمق روزگاران
این سنفونی مرگ است در پرده ی غم انگیز
این زخمه ی تگرگ است بر ساز جویباران
این اشکهای تاک است کز شاخه گشته آویز
این های های خاک است از چشم چشمه ساران
این بوسه ی تگرگ است بر زخمهای پالیز
این یادگار برگ است خشکیده شاخساران
این خونبهای سار است آشوب برگ و بر ریز
این سوز ماندگار است در جان بیشه زاران
این بغض روزگار است این بغض گریه آمیز
این گریه بر بهار است بر روی آبشاران
این ناله تذرو است با هق هق شب آویز
این رقص مرگ سرو است همراه ضرب باران
این قصه ی معین است در سینمای پاییز
این پرده ی پسین است پاییز در بهاران
این قصه نیست پالیز یک روز وهم انگیز
بر اسب باد پاییز آید ز کوهساران