آمدی خنجر خود را به نگاهم بزنی
تا شبی یک تنه بر قلب سپاهم بزنی
قلمت را بزنی... ادامه
داخل این جوهرِ خون
رنگِ قرمز به دلِ تخته سیاهم بزنی
بنشینی وسط راه و میان کوچه
هر قدم تابلوی ایست به راهم بزنی
پشت آن لحظه که در راست ترین ناحیه ام
ساده برچسب دروغین به گواهم بزنی
سایه ات را بکشانی به سرِ وحشت من
ظالمانه به سرِ گریه و آهم بزنی
روی این قله به سمتم بپری مثل پلنگ
چنگ بر صورتِ زیبایی ماهم بزنی
#مسعود_نامداری
هوالمحبوب
قلم را سر تراشیدم جوان شد
زبانش را زدم شیرین زبان شد
سر نوک زبانش چاک... ادامه
کردم
تمام راز پنهانش عیان شد
قلم تا می نویسد ناز شصت است
مرکب عاشق است و مست مست است
کلام دلبر و آوازه هایش
تمام مشق های ناب دست است
مرکب مات و مبهوت کلام است
قلم مشغول رسم سین و لام است
رسیدن تا به اوج قله ی عشق
تمام دلخوشیهای غلام است
قلم همراه دلهای شکسته است
اگرچه بند از بندش گسسته است
قلم فریاد دربندان زنجیر
کلید قفلهای زنگ بسته است
قلم تا می نویسد انبیایی است
تمام حرفهایش اولیایی است
کلام عاشقان را می نویسد
نشانش دلبری کارش خدایی است
قلم لیلی نویس دلربایی است
قلم مجنون نگار کبریایی است
تمام حرف های کل عالم
برای گفتن این آشنایی است
شعر و خط: #اکبرنژاد#بداهه_نویسی