نقاشی رنگ روغن من با اجرای ذهنی 😊My mental painting
رویایی داشتم که در غبار زم
... ادامه ان گم شد،هنگامی که آرزو ها بزرگ بود و زندگی ارزش زنده بودن داشت، رویایی داشتم که در آن عشق هرگز نخواهد مرد، رویایی داشتم که در آن خداوند بخشنده بود، وقتی جوان و بی باک بودم، وقتی رویا ها پرورانده و مستعمل شده و دور ریخته میشد، غرامتی برای پرداختن نبود، آهنگی نبود که خوانده نشود وشرابی نبود که چشیده نشود، اما ببر ها در شب می آیند، با نعره هایشان، به نرمی تندر،وقتی رویاهایت را می درند، وقتی رویا هایت را به شرم مبدل میکنند،ولی من همچنان در رویای آمدن او هستم، و ما با هم زندگیمان را آغاز خواهیم کرد، اما رویاهایی هستند که نمی توانند تحقق یابند،و طوفان هایی هستند که قابل تحمل نیستند، رویایی داشتم که زندگی ام...بسیار بهتر از این دوزخی هست که در آن زندگی میکتم، بسیار بهتر از آنچه که امروز به نظر می رسد، دریغ که روزگار، رویایی که در قلب داشتم نابود کرده است