ده به لب
باز در اوج غمم
باز رنجیده تنم
من و تاریکی شب
من و خاموشی لب
منم آن شب زده ی خسته تنم
ساده رفتی نشنیدی سخنم
منم آن غمزده ی سوخته دلم
چشم ها شسته از این بار غمم
خواهم این لب به سخن باز کنم
مُهر برکَنده از این راز کنم
نغمه با نی چو هم ساز کنم
قصّه ی عشق تو آغاز کنم
باز از خواب تو بیدار شدم
تشنه ی لحظه ی دیدار شدم
باز با غصّه هم آغوش شدم
باز از یاد فراموش شدم
در شب سرد بی مهتاب دلت
منم آن شمعی که خاموش شدم...
«در انحصار خدمت خیال»
.
.تو آتش برافروز
.تا من چیزی زیبا نشانت دهم.
.
.در سکوت،س... ادامه
کوت و سکونی مطلق،وقتی حواسم آرام گرفته،روحی جاودان،به زبانی بی نام از چیزهایی،از اندیشه هایی سخن میگوید که میفهمم ولی نمیتوانم وصف کنم.آرامشی میبینم که نه ناسوت آن را بهم میزند و نه لاهوت؛و من دلگرم میشوم به بی انتهایی،ابدیتی که همه به آن متعلقیم،جایی که حیات مرز زمانی ندارد،عشق مرز قلبی ندارد،سرور انتها ندارد،جایی که ساکنان آن خیال ها واندیشه هاست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
#photo_by_me#photo_by_phone(#HUAWEI_Y550)#abstract#fine_art#art#artist #abstract_photography
#عکاسی#آبستره#عکاسی_با_گوشی
عرض:1944
ارتفاع:2592
اندازه:2.43