کاش در شعر نیز شنیده میشد
صدای انگشتانت
بر شاسیهای پیانو.
در خانه ای دور از ه
... ادامه ر آبادی
که آباد است به هارمونی دلنواز چشمانت
با تک تک نتهای پیانو.
در اتاقی از سه جهت شیشه ای
تنها منم و تو
و پیانو.
نزدیک غروب است و
آخرین تلا شهای خورشید
از لبه کرکره یک طرف اتاق
به درون اتاق میخزد.
کفپوشی دو رنگ
یکی به رنگ موهای تو
قرمز خرمایی
که ادامه یافته تا کمرت
و هر بار که دستانت
به دنبال بمترها و زیرترهاست
به زیباترین حالتی
روی هم میلغزند و
کمی از کمرت آویزان میشوند
و هر بار که فورته (قوی) مینوازی
قدری بر خود میلرزند
دیگری
قهوه ای عسلی
رنگ دورترین حلقه عنبیه چشمانت، به هنگام ظهر
پای برهنه ات آنچنان بر پدال مینشیند
که گویی
سالها
همدستِ پیانوست.
قلبم
با ریتم انگشتان تو میتپد.
من میمیرم و
همچنان
ضر ب آهنگ انگشتانت
در روحم
مدام
تکرار میشود . . .
((معمار نبض شهر-نشر مایا))