نتایج جست جو "مردی" در سایت 100هنر
نمایشنامه خوانی مردی که کشته شد
نمایش مردی که می خواست مرد بماند
نمایش مردی به نام دایک
نمایش مردی به نام اوهه
24
2
15,165
29
3
39,161
محفل نقاشی و گرافیک
20X30CM
باده ی هزار سالگان مردی که شراب هزار ساله را حمل میکند شرابی که کوزه ی آن از عمر... ادامه
هزاران انسان شکل گرفته و بر دوش پیر مرد است شرابی که عمر دوبار ه به انسان میدهد برگرفته از رباعیات خیام نیشابوری
15
0
32,159
39
2
58,457
محفل نقاشی و گرافیک
تکنیک تلفیق کلاژ نقاشی
70×70
در تابلوی هلال ماه انچه در ذهن من بوده این بوده ک ... ادامه
مسیر زندگی خودم و بیشتر ادم ها رو نشون بدم و در واقعه تصاویری ک بصورت نمادین توش استفاده کردم در بیشتر زندگی ها هستش مثل خونواده و هنر و خیلی چیز های دیگر منظور از هلال ماه هلالی هستش کتوی کار زدم هم توالی زندگی و هم هلال ماه.در نظر من'زندگی ما مثل جریان توالی یک دایره هستش ک از یک نقطه آغاز میشود و نقطه ای پایان میابد اما در کار من یک دایره نیمه هستش به دلیل اینکه روی زندگی خودم مثال میزنم از لحاظ اتفاقات و حوادث و هر چیز دیگری در این تابلو دیده میشود کامل اتفاق نیوفتاده و این توالی و اتفاقات و حوادث گزدش کامل نکردن .منظور از اون تصویر سمت چپ بالا ک مردیی را نشان میدهد هم از لحاظ فنی این توی ذهنم بوده ک با خطوط بالای تابلو ک روشن هستن و بیانگر نور وروشنایی هستش در یک حرکت باشه و ادامه اون باشه و هم این فرد در زندگیمن ب این منظوره ک کسی از بیرون گود زندگیمن در حال نظاره هست خطوط کمرنگ در جریان اون هلال ک ب سمت بالا و نور میزه ب این منطوره ک زندگیمان منشا دارد و نور و روشنایی ب زندگیمون میتابه.
32
0
43,289
محفل عکاسی
"آسمان ِ زرد ِ کم عمق"
من،دو نفرم
و تو،گودو
در انتظارت مدام سبز می شوم
دوباره آب... ادامه
ی
و بعد زرد
نبودنت شبیه مادری ست
که در هیاهوی بازار دست کودکش را رها کرده
نبودنت
از جنس پرنده ای ست که دیگر نمی خواند
مردی که هرگز نمی آید
یا آوازی غمگین که زنی
-در خود گره خورده-
روی تخت،
بعد از یک هم آغوشی بی تکرار می خواند.
نبودنت را نمی شود خط زد،
مثل تکه ابری که متعلق به هیچ آسمانی نیست.
#حورا_حقشنو
11
0
16,419
محفل شعر و داستان
روزگاریست که من ،
چهرۀ تک تکِ آدمها را ..،
در پیِ یافتنت می نگرم ..،
هیچکس شک... ادامه
لِ تو نیست ،
پس صدای نفَسَت ، از کجا می پیچد در گوشم ..
از کدامین گوشه ، برقِ چشمانِ سیاهِ تو هنوز ..
روشنی بخشِ شبِ تارِ من است ..؟
تو نمردی بابا ..
ما فقط گم شده ایم ،
من تو را خواهم یافت
7
1
16,468
محفل گویندگی
| مثل تو |
«مادرم زنی مهربان بود که دردهایش را در تنهایی گریه میکرد. پدرم م... ادامه
ردی زحمتکش که خستگیاش را لبخند میزد. من نه میخواهم به اندازهی مادرم صبور باشم، نه به اندازهی پدرم استوار. من میخواهم مثل تو باشم... همینقدر دور، همینقدر نزدیک، همینقدر دوستداشتنی.»
علی اصغر کلایی
7
0
5,623
محفل خوشنویسی
مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق
خوشتر ز جامه ای که درو هیچ مرد نیست
3
0
40,527
محفل گویندگی
چرا توقف کنم، چرا
پرندهها به سوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی ا... ادامه
ست و حرکت، فواره وار
و در حدود بینش
سیارههای نورانی میچرخند
زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
و چاههای هوایی
به نقبهای رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی است
که در مخیلهٔ تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگهای حیات میگذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذرههای زمان خواهد شد.
چرا توقف کنم؟
چه میتواند باشد مرداب
چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را جنازههای باد کرده رقم میزنند.
نامرد، در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کردهاست
و سوسک.... آه
وقتی که سوسک سخن میگوید.
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده ست.
همکاری حروف سربی
اندیشهٔ حقیر را نجات خواهد داد.
من از لالهٔ درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرندهای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر
بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور...
0
0
23,035
نمایشنامه خوانی چخوف
بوقلمون صفت اثر آنتوان چخوف
اچوملف ، افسر کلانتری ، شنل نو بر تن و بقچه ی کوچ... ادامه
کی در دست ، در حال عبور از میدان بازار است و پاسبانی موحنایی با غربالی پر از انگور فرنگی مصادره شده ، از پی او روان. سکوت بر همه جا و همه چیز حکمفرماست … میدان ، کاملاً خلوت است ، کسی در آن دیده نمیشود … درهای باز دکانها و میخانه ها ، مثل دهانهای گرسنه ، با نگاهی آکنده از غم و ملال ، به روز خدا خیره شده اند ؛ کنار این درها ، حتی یک گدا به چشم نمیخورد. ناگهان صدایی به گوش میرسد که فریاد میکشد:
ــ لعنتی ، حالا دیگر گازم میگیری؟! بچه ها ولش نکنید! گذشت آن روزها ، حالا دیگر گاز گرفتن ممنوع است! بچه ها بگیریدش! آهای … بگیریدش!
و همان دم ، زوزه ی سگی هم به گوش میرسد. اچوملف به آن سو می نگرد و سگی را می بیند که سراسیمه و مضطرب ، روی سه پای خود ورجه ورجه کنان از توی انبار هیزم پیچوگین تاجر بیرون می جهد و پا به فرار میگذارد. مردی هم با پیراهن چیت آهار خورده و جلیتقه ی دگمه باز ، از پی سگ میدود...
31
2
22,123
8
0
4,999
22
0
10,255
21
0
5,979
11
0
4,748
12
0
5,539
10
0
18,676
8
0
7,820
2
0
25,419
محفل شعر و داستان
#از مجموعه ی دریای واژه ۱ (حواصیل خیال)
ناخواسته شهریار بودن !
در چاره گری دچار... ادامه
بودن !
در جنگل واژگان سوزان
افسون شده در حصار بودن !
با بار گران شهریاری
اجبار به اختیار بودن !
خود بازی روزگار داده
بازیچه ی هر قمار بودن !
دردست که در مدار نحسی
چون طالع بد بیار بودن !
در دست نوشته های هستی
چون نقطه ی شک کنار بودن !
مردیست که در کشاکش درد
در معرکه در مدار بودن !
با شیر دلی ز گرگ هستی
ترسی به دل از شکار بودن !
بازیگر قصه های دیرین
بازیچه ی روزگار بودن !
آیا رسد آنکه ناوک مرگ
از شهر دلش گذار بودن ؟
فریاد معین شود شب آویز
با سوز تو سازگار بودن ؟
