نتایج جست جو "گشته" در سایت 100هنر
نمایشگاه گمگشته در گذار
نمایش زمان به عقب برنگشته
نمایش جعفرخان از فرنگ برگشته
اجراخوانی گمگشته باز آید به کافه آذربهشت
10
0
10,588
محفل نقاشی و گرافیک
80X80CM
17
1
9,080
5
0
45,634
محفل خوشنویسی
100X100CM
20
0
15,276
محفل خوشنویسی
35X50CM
(فروخته شد)
جمع گشته قطره قطره آب چشم،
همچو سیلی سوی هر جو میرود...
(۳۵×۵۰)
... ادامه
قلم ۲سانتی
(قاب و پاسپارتو ۵۰×۷۰)
قاب چوبی
17
1
17,173
محفل خوشنویسی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان
غم مخور
ابعاد: مربع ۲۵ سانت
#معلی
6
0
33,717
محفل شعر و داستان
#وارثان_ذات_یزدان
ما ذره ایی از ذات هویدای نهانیم
سرّی که سر از پرده برون کرده ،... ادامه
عیانیم
ما حامل اسرا لَدُن بوده و لیکن
معنای رموزیم که خود سر جهانیم
وامانده و غافل ز معمای وجودیم
گمگشته درون خلاء گنگ زمانیم
یک قطره ز مینای جلال جبروتیم
ناپاکترین پاک ، که از رطل گرانیم
لاینفک از عامل و علیّت عشقیم
منفک شده از خویش و اسیر خفقانیم
پا در قدم کوی عدم برده و اما
مقصود همینجاست بسوی چه روانیم؟
ما آینه علت خویشیم و دریغا
از طایفه مدعیانیم و ندانیم
با سلسله ی سفسطه آلوده نفسیم
معنای حقیقت ز پس پرده نخوانیم
حلاج انالحق زد و ما قال انالحق
الحق که هم او بود و چو او ما نتوانیم
#امیدنورانی_فانی
10
0
18,185
محفل شعر و داستان
برخلافِ خطِ تحریری و رنگِ سرنوشت
سرنوشتم با چلیپا هست و با خطِ سفید
هر که می... ادامه
خواهد بداند سرنوشتم را کمی
در تمامِ روزگارش نور را باید بُرید
سرگشته
#سهراب_عرب_زاده
55
1
113,045
اشعار مولانا
#آمدهام که سرنهم، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوئیم که نی، نی شکنم، شکر برم
آم... ادامه
دهام چو عقل و جان، از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم، بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم، زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دلشکن
گر ز سرم کله برد، من ز میان کمر برم
آن که ز زخم تیر او کوه شکاف میکند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم
گفتهام آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند، گفت بلی اگر برم
آن که ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
وان که ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته بر نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور، نمیخوری پیش کس دگر برم **
6
0
19,661
4
0
31,010
محفل گویندگی
دو تا کفتر
نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی
که روییده غریب از همگِنان در دام... ادامه
نِ کوه قوی پیکر
دو دلجو مهربان با هم
دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم
خوشا دیگر خوشا عهدِ دو جانِ همزبان با هم
دو تنها رهگذر کفتر
نوازش های این آن را تسلی بخش
تسلی های آن این را نوازشگر
خطاب ار هست : خواهر جان
جوابش : جانِ خواهر جان
بگو با مهربانِ خویش درد و داستانِ خویش
نگفتی ، جانِ خواهر ! اینکه خوابیده ست اینجا کیست
ستان خفته ست و با دستان فرو پوشانده چشمان را
تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز ، کو را دوست می داریم
نگفتی کیست ، باری ، سرگذشتش چیست
پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
و گرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها
سپرده با خیالی دل
نه ش از آسودگی ، آرامشی حاصل
نه ش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها
اگر گم کرده راهی بی سرانجامست
مرا به ش ، پند و پیغام است
در این آفاق من گردیده ام بسیار
نماندستم نپیموده به دستی هیچ سویی را
نمایم تا کدامین
8
0
76,219
شعر سکوت
باز امشب دیدمت دیدی چه حالی داشتم؟
با نگاهم از دو چشمت یک سوالی داشتم
یاد ... ادامه
داری شب بخیری را که می گفتی به من؟
با همین ها دل خوشی هایِ خیالی داشتم
جای اسمت اسم کی را هک کنم من زندگی؟
تا که بودی عاشقم،من تیز بالی داشتم
حال سیگار و خماری های هر شب را ببین
خوب بودی با تو الفت چند سالی داشتم
رد شدی امشب کنارم بی تفاوت بی خیال
از ازل هم بدترین تقدیر و فالی داشتم
سرگشته
4
0
13,988
محفل شعر و داستان
چه بگویم دلم از شوق تو سر زد کعبه
که رسد داد من این نور زبرجد کعبه
من بیچا... ادامه
ره که غیر از تو ندارم جایی
تو بکن درد مرا چاره مجدد کعبه
"زده ام فالی فریاد رسی می آید"
با حروف غم دل با همه ابجد کعبه
چه بگویم که خرابم بخدا من امشب
کاش امشب به مرادم برساند کعبه
"دارد امید دلم تا که غباری ز حرم
به دل و هم به سر ما بنشاند کعبه"
سرگشته
5
0
43,056
محفل شعر و داستان
تو کشیدی عکسم را در سایه
تو نوشتی بر سطح مرداب ، نامم را
خار رویاندی به زیر پا... ادامه
یم در جاده
نگذاشتی کنم آباد ، بامم را
من نه آن کوهم ، استوار در جنگل
که شوم خانه برای یک طوفان
و نه چشمه ای جوشیده از زمین
که کنم تشنگییت را درمان
من همان آهم ، که بر میکشی
به هنگام بغض از گلویت
عطر لاله های خیس در صحرا
که نمی وزند ، دیگر به سویت
من نه آن بادبانم که رقصان است در باد
و نه آن شاهین که می رسد به خورشید
من نه آن غروبم که می گریاند دشت را
و نه آن تختی که نشست بر آن جمشید
من فقط رهگذری دل خونم
رهگذری که میخورد از دست تو سیلی
قطره ای ناچیز در کف دریا
که گم گشته در رنگ ، در چرک نیلی
نَفَسم میشمرد ثانیه هایت را
به رخم نیست رنگهای زیبای یک طاووس
خُشکم مکن در تابش سوزان خورشیدت
ول کن و بگذر ، بگذر از من و بگذر از این کابوس
-------------------------------------
تو و من ، بردیا امین افشار
4
0
23,029
محفل شعر و داستان
تا شدم سرگشته ات دیدم که شیدا نیستی
رنگ لیلا داشتی اما تو لیلا نیستی
هر کج... ادامه
ا پا می گذارم از تو دارم خاطره
درد دارد خاطراتم چون که با ما نیستی
هر که دلگرمت شود هم مثل من یخ می زند
هیزمِ آتش برایِ فصل سرما نیستی
نو که می آید دل آزاری فراهم می شود
با بهانه های واهی می روی یا نیستی
"با تو ام ای برکه ی متروکه ی جلبک زده
در خودت غرقم نکن وقتی که دریا نیستی"
ای دلت دروازه ی بی در شده در شهر عشق
تا کجا ها تا به کی اهلِ مدارا نیستی؟
سرگشته
6
0
32,717
محفل شعر و داستان
می شکفد از دلِ خاک ، رنگ ارغوان
باد ، می کُند بازی با گلهای زعفران
آب می شود... ادامه
، زمستان در تابش خورشید
می نهد شکوفۀ سرخ ، دختر بهار بر گیسوان
می خواهم که وزی ، بر زاغه ها بهار
نفوذِ زمستان را ، بر دلها کُنی مَهار
بر خِرقۀ سیاه ، بپوشانی رنگ سبز
ببارانی از ابرها ، باران عشق و افتخار
می خواهم ، گلباران کُنی پستوهای سرد را
بپاشی بر زمین ، بذرِ دلهای مرد را
می خواهم ، که برگیری دستمالی از حریر
کنی پاک از رخساره ، اشک و درد را
دیریست دنیای من ، میکند خیالت را آرزو
عدالت گوئی گم گشته ، در کفه های ترازو
آه مظلوم ندارد توان ، تا رسد بر آسمان
حرفی هم هست اگر ، از پول است و زور بازو
کی میشکفد گلهای سرخت ، می زند نهالهایت جوانه ؟
کی می کنند پرواز ، پرستوهایت در حیاط خانه ؟
مهرت ای بهار ، کی میکند گذر از کوچه های ما ؟
کی میشوی همدم بوته های خشک ، بی حرف و بهانه ؟
-------------------------
بیا بهار ، بردیا امین افشار
105
3
81,473
شعر سفر
سفر به روی ماه تو
شب است و قصد کرده ام به آسمان سفر کنم
ز روی همچو ماه تو ... ادامه
در این سفر گذر کنم
به قایق شکسته ای زنم به موج موی تو
چنان رها شوم درآن ، ز هر چه غم حذر کنم
به ابروان چون کمان به شوق تکیه می زنم
به پلک تو نشینم و هزار خنده میزنم
هزار شُکر میکنم در آسمان چشم تو
دوباره وصل میشود نگاهِ من ، نگاهِ تو
چه رازها چه نازها در آن زلال چَشم تو
چه شعرها بگویمت به عشق تو ز چَشم تو
ز خام پخته گشته ام ز پیچ و تاب این سفر
به بوسه ای از آن لب شراب رنگِ چون شکر
ABS
3
0
1,930
محفل خوشنویسی
120X60CM
6
2
6,145
0
0
25,340
محفل شعر و داستان
#از مجموعه ی دریای واژه ۱ (حواصیل خیال)
دیریست خورده مهمیز بر اسب نوبهاران... ادامه
دیرست و شب بلاخیز رم کرده زیر باران
این داستان دردیست از غصه قصه لبریز
این روزگار مردیست از عمق روزگاران
این سنفونی مرگ است در پرده ی غم انگیز
این زخمه ی تگرگ است بر ساز جویباران
این اشکهای تاک است کز شاخه گشته آویز
این های های خاک است از چشم چشمه ساران
این بوسه ی تگرگ است بر زخمهای پالیز
این یادگار برگ است خشکیده شاخساران
این خونبهای سار است آشوب برگ و بر ریز
این سوز ماندگار است در جان بیشه زاران
این بغض روزگار است این بغض گریه آمیز
این گریه بر بهار است بر روی آبشاران
این ناله تذرو است با هق هق شب آویز
این رقص مرگ سرو است همراه ضرب باران
این قصه ی معین است در سینمای پاییز
این پرده ی پسین است پاییز در بهاران
این قصه نیست پالیز یک روز وهم انگیز
بر اسب باد پاییز آید ز کوهساران
8
1
49,954
محفل شعر و داستان
#عبرت
در سبو جا مانده یک جرعه شراب زندگی
در گلو بغضی غریب از اضطراب زندگی
پیر ش... ادامه
د صدها سوال طرح گشته در سرم
کهنه شد احساس من لای کتاب زندگی
قطره قطره عمر را نوشیده این دلق لعین
پس گرفت اما به یکباره عذاب زندگی
این کویر از آسمان آبی اش آبی نخواست
تشنگیّ ام ضربتی شد بر عتاب زندگی
جرم ناکرده شدم مجرم عدالت نیست این!
طرح نقاشی خنده بر نقاب زندگی
چاره یک ریشه خشکیده در زیر زمین
یک تبر باشد بزن عالیجناب زندگی!
#امیدنورانی_فانی
16
0
170,119
شعر سکوت
بیا به گوشه ی چشمی مرا هوایی کن
بیا کرشمه ای بنَما و دلربایی کن
نگاهِ پر شرر... ادامه
ت را به دیدگانم دوز
و با سکوتِ منِ خسته همصدایی کن
زِ هر کلامِ نگاهم ترانه خوانی کن
به بیت، بیتِ نگاهت غزلسرایی کن
دلم اسیرِ هیاهوی نامرادیهاست
بر این سفینه ی گمگشته ناخدایی کن
گدای مهرِ توام، شرم دارم از اصرار
دمی نظر به حیای چنین گدایی کن
به مرغِ پرشکسته از آسِمان چه میگویی؟
به بلبلانِ رها صحبت از رهایی کن
تنم کویرِ تشنه و تو قطره های بارانی
ببار و بر تنِ این تشنه خودنمایی کن
تنت دلیلِ هنرمندیِ خداوند است
بیا به خلوتم امشب هنرنمایی کن
#محمدرضا_حسینـــــعلی
