احساس پاک دخترانه ات
امروز هم سر چهار راه ایستادم با جعبه ی شانسی ! اما باز کنا... ادامه
رم ایستاد و شیشه ی اتومبیلش را داد پایین و گفت
سلام عزیزم بیا اینم روزانَت اما نمیدانست دیشب تمام شانسیها را نوشته بودم دوستت دارم!!! نمیدانست تمام
زندگیم را دیشب باز کردم و تمام درآمدم را نوشتم دوستت دارم امروز هم گرسنه هستم اما پولهایی که دادی خرج
نمیکنم! همه را قاب گرفته ام!شاید روزی کنارم پیاده راه رفتی!اگر پیاده راه رفتی!احساس پاک دخترانه ات را میان
حریر امانت میان صندوقچه ی اسرارم نگاه خواهم داشت. قطره قطره اشکهایت در آینده نهیب میزند هر لحظه امانت
را.صندوقچه را میان ابریشم دوست داشتنت پیچیده ، در وجود همچو برگ گلت نگه میدارم!اینها پاکی هر چه
هستی من است...
با عجله بلند شد ،
حتی صدای منو نشنید وقتی گفتم وایسا با هم بریم، رفت پیشش دست ... ادامه
داد و داشت می گفت ببخشید که به اجراتون نرسیدیم .
یه حسی تو نگاهش بود و بعد از اونجا کمی ساکت بود و تو ماشین سرشو گذاشت رو داشبورد ،
گفت حالت تهوه دارم و برعکس همیشه دستمو نگرفت و بعدش شروع کرد به گفتن اینکه فکر می کنم تو سرد شدی و عادی شدم برات.
اینو که گفت بیشتر حس کردم که حسی ازش رد شده شاید یه جورایی داشت اینارو به خودش می گفت،
گریه کرد و می خواست مطمئن شه که دوسش دارم ،
وقتی گریه کرد هم باز حس کردم از دست خودش گریه می کنه.
نمی دونم چرا همش حس کردم حسی ازش رد شده ،
نمی دونم ، شاید من بد دل شدم...
آره حتما من بد دل شدم...