ه دلم در هوای تو
می باره غزل در نگاه تو
آسمان دلت را کمی وا کن
محتاجم به آغوش گرم تو
هر کجا خبر از دلتنگی بود
آن بُود آشیانه و منزل تو
من گفته بودم به قاصدکها
نیاورند خبری جز گیسوی تو
نسیمی وزید و مرا آشفته کرد
بیقرارم اما ، آرامم در قرار تو
آهوانه باز به آغوش من بیا
زنده است امیدم با دستان تو
هر کجا که خبر از عشق آمد
خواهم جان دهم در کنار تو