هر کار می کردم کسی باشم
باز آخرش دیدم کمم، هیچم
در آرزویم سنگ می انداخت
این... ادامه
زندگیّ ِ پیچ در پیچم
انگار_ ریشه_ در_ عدم_ دارد
در من کسی پیداست می خواهد
خود را سپارد دست تقدیرش
خسته ست از این تکرار بیهوده
ناراحت است از عشق و تدبیرش
امّا_ کمی_ امّید_ هم_ دارد
#شعر#بخش_ آزاد
#سایه_سمیر
#گرگینه
میان باد می رقصد سپید تار موی تو
چه شهوتناک میپیچد درون کلبه بوی تو
از ... ادامه
آن آتش وش چشمت به تن مو سیخ میگردد
چه میترسد دلم وقتی که هستم روبروی تو
درونت تیز دندانی میان برف پنهان است
اگر غفلت کنم میدرّدم یکباره خوی تو
ندارم وحشت از گرگ سپید خفته لای برف
میان چشم تو دیدم پیام صلح جوی تو
زمستان است این دنیا ندارد کلبه ای چون من
بیا ای وحشی زیبا که بینم ماه روی تو
من عمری در پی تیزی دندان تو میگشتم
دلی با عطر خون دارم که دارد آرزوی تو
بیا قسمت کنیم احساسهامان را برای هم
تو شو سهم دل و دل هم شود سهم گلوی تو
چه رازی در دلت داری که چشمت باز میخوابد
بخواب آرام چون دیگر منم آن راز گوی تو
کنار آتش شومینه و گرمای شهوت زا
برای من چه میرقصد سپید تار موی تو
#امیدنورانی_فانی
به نام او
جانان به کجا چنین شتابان...
هر دم که تو را نظر کنم من ِ جز تو در خودم ... ادامه
نبینم
این چنین من نتوانم که تو را از خود برهانم
چه مهم است این هنر گر نتوانم تو را بجویم
مرا رها کن از خود تا بتوانم تو را به تصویر بکشانم...
در فراسویی از عالم مادی به دنبال حقیقت و در پی وصل پا در عالم مثال گذاردم ودر مکاشفه هایی که با صورت های ازلی مرا در برگرفت غرق شدم در این همه بی خودی در دنیای پر از نور و خیال تا جایی که رسیدم به هفت صفتی که او در لحظه ی بودنمان از خود در ما نهاد...
حیات, علم, قدرت, اراده, سمع, کلام, بصر
و گشتم و گشتم و دیدم و شنیدم که به من می گویند .........
بگرد و بگرد و بگرد
که من عاشق گردش توام
پس چگونه توای که از جنس منی نگردی و عاشق نباشی که من دیوانه وار عاشق توام
چگونه هدایت نکنی
توایی که در گردی " ه " هدایت شدی
در این چرخه ی زمان بگرد که من دورت گشتم و خواهم گشت
بگرد و هدایت کن و وصل کن
که اینگونه وصل خواهی بود در گردش دایره وار هر لحظه ی وجود من.....
آرزو سرورپور
ابعاد : ۹۰*۱۲۰
تو نمی میری
همچون پرچمی که سربازان بسیاری
در آن شلیک کرده باشند
هرشب به هنگام با... ادامه
د
ماه را از خود عبور می دهی
در تو سر گوزنی را دیدم
که هنوز
شاخ هایش به سمت کوهستان
کج بود
چشمه ای
که پرندگان زیادی را شیر می داد
چه طور می تواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند.
شاعر : مرحوم #غلامرضا_بروسان#سورئال#فاین_آرت#عکاسی#حورا_حقشنو
باز امشب دیدمت دیدی چه حالی داشتم؟
با نگاهم از دو چشمت یک سوالی داشتم
یاد ... ادامه
داری شب بخیری را که می گفتی به من؟
با همین ها دل خوشی هایِ خیالی داشتم
جای اسمت اسم کی را هک کنم من زندگی؟
تا که بودی عاشقم،من تیز بالی داشتم
حال سیگار و خماری های هر شب را ببین
خوب بودی با تو الفت چند سالی داشتم
رد شدی امشب کنارم بی تفاوت بی خیال
از ازل هم بدترین تقدیر و فالی داشتم
سرگشته
تا شدم سرگشته ات دیدم که شیدا نیستی
رنگ لیلا داشتی اما تو لیلا نیستی
هر کج... ادامه
ا پا می گذارم از تو دارم خاطره
درد دارد خاطراتم چون که با ما نیستی
هر که دلگرمت شود هم مثل من یخ می زند
هیزمِ آتش برایِ فصل سرما نیستی
نو که می آید دل آزاری فراهم می شود
با بهانه های واهی می روی یا نیستی
"با تو ام ای برکه ی متروکه ی جلبک زده
در خودت غرقم نکن وقتی که دریا نیستی"
ای دلت دروازه ی بی در شده در شهر عشق
تا کجا ها تا به کی اهلِ مدارا نیستی؟
سرگشته
باغ آلبالو، پرده سوم
پیشچیک: در حراج چه خبر بود؟ تعریف کن!
لیوبف: باغ آلبالو... ادامه
فروخته شد؟
لوپاخین: بله، فروخته شد.
لیوبف: چه کسی آن را خرید؟
لوپاخین: من خریدم.
من خریدم! خانمها و آقایان لطف کرده کمی صبر کنید... من افکارم خیلی مغشوش است، نمی توانم حرف بزنم. وقتی ما به حراج رسیدیم دریگانف آنجا بود. لئونید آندره ایچ فقط پانزده هزار روبل با خود آورده بود. دریگانف علاوه بر بدهی بانک سی هزار روبل پیشنهاد کرد. من که دیدم وضع چنین است به مبارزه با او پرداختم. چهل هزارتا پیشنهاد کردم. او چهل و پنج هزارتا. من پنجاه هزارتا. او پنج تا پنج تا بالا می رفت، من ده تا ده تا. خوب دیگر تمام شد. من علاوه بر بدهی نود هزارتا پیشنهاد کردم. او از من عقب افتاد. حالا باغ آلبالو مال من است! مال من! خداوندا، آقایان باغ آلبالو مال من شد. به من بگویید که آیا مستم یا دیوانه شده ام. شاید خوابم و همه اینها به نظرم می رسد... کاش پدر و پدربزرگ من از گور برمی خاستند و آنچه را اتفاق افتاده می دیدند.
تابلو نقاشیخط
#فروخته_شد
متریال:بوم
تکنیک :اکرولیک و رنگ روغن
ابعاد:40×80
... ادامه
#ناظر حروف و کلماتی هستیم که از دل و عمق این اثر نمایان میشود چه زیبا و شاعرانه است نامش گفتارش و کلماتش...
شعر:
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
تابلو خطاشی پنج وارونه
متن تابلو : خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه چه معنا د... ادامه
ارد؟ من به او خندیدم . آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید. بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم: بعدها وقتی بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد.
شاعر: سهراب سپهری
اجرا شده روی بوم دیپ توسط رنگ اکریلیک و قلم نی
دیـدم کـه زنـی زار زده از پـیـشـم :
بگذشت و به راه خود ادامه داده !
کنجکاو ش... ادامه
دم ؛ تا بشوم جویایش ..
تـعقیـب بـکـردمـش بـطـور سـاده !
او رفـت و رسید دمِ درِ مـاشـینـی ؛
راننـده چـو در بـه روی او بگـشـاده
بیوقفـه سوار گشت و براه افتادند
مـن هم عقبـه هـر دو به راه افـتاده
رفتنـد و رسیدند به مـکانِ مجهـول
تـرمـز زده و در آن محل ایـسـتـاده
بر فکـر فـرو رفتـم و شـک و تردیـد
دو جـنـس مـخـالـفـی کـنار جـادّه !
کاشف بـعمـل آمد و فـهمیـد انـگار :
افـتـاده بـُراده بــغــل ســمـبـاده ..!
خـیاط هـوس دوخته کلاه شهوت :
آن را ســر قـلّاش جَـلَـب ، بـنْـهــاده
اسـباب و وسایـل و بـساط جـنسـی
پـهـنـسـت و مـهـیـا شـده و آمـاده !
با کنـدن رخـت فـرا رسیـده وقتـه :
آمـیـزش شـهـوانـی نـر بـا مـادّه ..!
جاخوردم ازاین صحنه و شرممآمد
بیشرم و حیایی همهرا قورت داده
برگشتـم و پشت سر هـم لـعن دادم
بـر بی پـدر و مـادر پـس افـتـاده ..
قـاضی نـروم یکطـرفـه شایـد هـم :
بــاشــد پــدر و مــادرشـان آزاده ...