زندگی کن ، برقص ، بخوان ، رنگ بزن تمام صفحات زندگی را آنگونه که میخواهی.
در این اثر زنان آواز میخوانند زنانی که در حصار زندگی و جامعه اسیرند ، زنانی که مادران این سرزمینند و در حصار منزلی تنگ اسیرند.
در میان شعله های زندگی اسیرند ولی آواز عشق میخوانند و روح انسان را تا بالاترین منزلگه آن جهانی بالا میبرند .
کافهی خاطره ها :
برق چشمان تو در قهوه ی من می رقصد !
و من انگار تو را پشت هما... ادامه
ن پنجره می بینم باز
نه کسی پنجره را رو به افق باز کند
نه شکر کم کند از تلخی این رنج دراز !
من و تو قسمتی از قصه ی این کافه شدیم
و تو هر روز گذر می کنی از قهوه ی من
این چه رازیست که من ، تلخ ، تو را می نوشم !
تو شدی خواب عمیق شب بی خوابی من.
#افشین_مشفقی
#گرگینه
میان باد می رقصد سپید تار موی تو
چه شهوتناک میپیچد درون کلبه بوی تو
از ... ادامه
آن آتش وش چشمت به تن مو سیخ میگردد
چه میترسد دلم وقتی که هستم روبروی تو
درونت تیز دندانی میان برف پنهان است
اگر غفلت کنم میدرّدم یکباره خوی تو
ندارم وحشت از گرگ سپید خفته لای برف
میان چشم تو دیدم پیام صلح جوی تو
زمستان است این دنیا ندارد کلبه ای چون من
بیا ای وحشی زیبا که بینم ماه روی تو
من عمری در پی تیزی دندان تو میگشتم
دلی با عطر خون دارم که دارد آرزوی تو
بیا قسمت کنیم احساسهامان را برای هم
تو شو سهم دل و دل هم شود سهم گلوی تو
چه رازی در دلت داری که چشمت باز میخوابد
بخواب آرام چون دیگر منم آن راز گوی تو
کنار آتش شومینه و گرمای شهوت زا
برای من چه میرقصد سپید تار موی تو
#امیدنورانی_فانی