نتایج جست جو "زن پرنده" در سایت 100هنر
0
0
29,257
نمایشگاه 100هنر فصل سوم بخش عکاسی
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده آدم ها را نمی ... ادامه
شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود...
#فروغ_فرخزاد
8
0
80,216
دکلمه شعر احمد شاملو
مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من... ادامه
با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بودند.
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته! با تو سخن می گویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست
من درد مشترکم...
13
1
23,747
32
0
42,822
محفل عکاسی
"آسمان ِ زرد ِ کم عمق"
من،دو نفرم
و تو،گودو
در انتظارت مدام سبز می شوم
دوباره آب... ادامه
ی
و بعد زرد
نبودنت شبیه مادری ست
که در هیاهوی بازار دست کودکش را رها کرده
نبودنت
از جنس پرنده ای ست که دیگر نمی خواند
مردی که هرگز نمی آید
یا آوازی غمگین که زنی
-در خود گره خورده-
روی تخت،
بعد از یک هم آغوشی بی تکرار می خواند.
نبودنت را نمی شود خط زد،
مثل تکه ابری که متعلق به هیچ آسمانی نیست.
#حورا_حقشنو
10
0
35,148
محفل نقاشی و گرافیک
ترکیب مواد روی مقوا
سایز: 30x40
#چشم_های_من_دیوانه_اند... هر شب دو ماهی غمگین گر... ادامه
یه کنان از هزار توی پیچ در پیچ رگ هایم میگذرند... به چشمها که میرسند آهسته می لغزند و خارج میشوند...
بچه ها، یک #گربه_گچی، کف حیاط نزدیک #حوض کشیده اند که میپرد و #پرنده های_تشنه را میگیرد
3
0
40,309
محفل شعر و داستان
پرنده
در من پرنده ایست
که با بالهای زخمی اش
افتاب را به تعظیم فرا می خواند
تا ... ادامه
اسمان را در انتهای آوازهایش
بی محابا سر بکشد...
هر نیمه شب
کمی مانده به لبهایم از دستهایم می گریزد
و باچشم هایی مه آلود
گونه های خیس ماه را
از پشت پنجره ،پاک میکند…!
در من پرنده ایست
که شاخه شاخه تنهایی هایم را
نوک می زند …
دیوارها از لبخند او پر می شوند
و برگ برگ بر قامت بلند تلخ ام
زرد که می خندد
دردهایم، یکی یکی ،بیدار می شوند..
در من پرنده ای ست غمگین
که هنوز
شعر نشده است…!
.
کاظم پارسای
3
0
39,964
محفل گویندگی
چرا توقف کنم، چرا
پرندهها به سوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی ا... ادامه
ست و حرکت، فواره وار
و در حدود بینش
سیارههای نورانی میچرخند
زمین در ارتفاع به تکرار میرسد
و چاههای هوایی
به نقبهای رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی است
که در مخیلهٔ تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگهای حیات میگذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذرههای زمان خواهد شد.
چرا توقف کنم؟
چه میتواند باشد مرداب
چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را جنازههای باد کرده رقم میزنند.
نامرد، در سیاهی
فقدان مردیش را پنهان کردهاست
و سوسک.... آه
وقتی که سوسک سخن میگوید.
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده ست.
همکاری حروف سربی
اندیشهٔ حقیر را نجات خواهد داد.
من از لالهٔ درختانم
تنفس هوای مانده ملولم میکند
پرندهای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر
بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور...
8
0
6,308
محفل نقاشی و گرافیک
100X80CM
2
3
2,909
محفل نقاشی و گرافیک
60X80CM
«معشوق همینجاست»
رنگ روغن ذوی بوم
۶۰*۸۰
دو مفهوم؛ جرقه ای برای خلق این اثر بو... ادامه
دند:
اول پرندگان عطار که در داستان “ سی مرغ “، در جست و جوی معنا و سلوکی عرفانی برای رسیدن به ذات حق هستند. گنجشک های من هم از این قاعده مستثنی نیستند.
و همچنین این بیت از مولانا :
“ای قوم به حج رفته کجایید؟ کجایید؟
معشوق همینجاست، بیایید بیایید”
نقش پرنده و تکرارش، از زمانهای دور حامل بار نمادین پیروزی خیر بر شر، خوشبختی و نیک روزی، بشارت بهتر، درخواست باروری و باران خواهی و همچنین مفاهیم عرفانی و مذهبی بوده.
من هم به شیوه ی گذشتگان ، با تکرار گنجشک آرزو کردم آرامش و صلح در این دنیای آشفته حکمران باشه و برکت و روزی نسیب تمام مخلوقات زنده
4
0
11,295
4
0
19,317
محفل نقاشی و گرافیک
50X50CM
عنوان اثر:سراب
اثر اورجينال
تكنيك:رنگ روغن
سايز:٥٠.٥٠
پاييز١٤٠٠
برگرفته ... ادامه
از شعر سهراب سپهري
آفتاب است و بیابان چه فراغ
نیست در آن نه گیاه و نه درخت
غیر آوای غرابان دیگر
بسته هر بانگی از این وادی درخت
در پس پرنده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور
سیاه
چشم اگر پیش رود می بیند
آدمی هست که می پوید راه
تنش از خستگی افتاده ز کار
بر سر و رویش بنشسته غبار
شده از تشنگی اش خشک گلو
پای عریانش مجروح ز خار
هر قدم پیش رود پای افق
چشم او بیند دریایی آب
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می
بیند خواب
.
.
.
.
.
.
.
.
#سيده_حكيمه_ابراهيمي_بروجني #رويا #سهراب_سپهري #رنگ روغن #تابلو #نقاشي #سراب #ماهي #كوير #آفتاب #لنگر #زنجير #oil color #sohrab sepehri #drawing #painting #painter #painting training #fish #sunshine #anchor #mirage #desert #surreal #سورئال#
3
0
34,316
محفل عکاسی
سکونِ جنگل حرفِ گمشده را ربود
.و در پسِ درختان بی نام پنهانش کرد..
................ ادامه
..........................................................
.هذیانم را دنبال میکنم، اتاقها، خیابانها
کورمالکورمال بهدرونِ راهروهای زمان میروم
از پلّهها بالا میروم و پایین میآیم
بیآنکه تکان بخورم با دست دیوارها را میجویم
به نقطهی آغاز بازمی گردم
چهرهی تو را میجویم
به میانِ کوچههای هستیام میروم
در زیرِ آفتابی بیزمان
و در کنار من
تو چون درختی راه میروی
تو چون رودی راه میروی
تو چون سنبلهی گندم در دستهای من رشد میکنی
تو چون سنجابی در دستهای من میلرزی
تو چون هزاران پرنده میپری
خندهی تو بر من میپاشد
سرِ تو چون ستارهی کوچکیست در دستهای من
آنگاه که تو لبخندزنان نارنج میخوری
جهان دوباره سبز میشود
جهان دگرگون میشود.
.
./اوکتاویو پاز؛بخشی از منظومه ی سنگ آفتاب/
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
#photo_by_me #photo_by_phone( #HUAWEI_Y550)
#abstract #fine_art #art #artist #abstract_photography
#آبستره #عکاسی_با_گوشی
اندازه:30*40
32
3
37,366
محفل عکاسی
"زنی به نام بوتیمار*"
هر زنی را نامی ست
هر نامی را تقدیری،
قرینه یا قریب به آن م... ادامه
عنا.
...
قبل از هر واژه
زن ها را نام های پر نقش تری مستور است،
هر نقش را پرنده ای...
و ششمین نام تمام زنها یکی ست؛
"عشق".
...
زنی که متروکه ترین شهر ممکن است
در چهارچوب قاب هیچ آغوشی جا نمی شود.
زن رو به روی خودش ایستاده تلخ؛
با گیسوانی بریده و کوتاه
قدم هایی مسموم
قلبی مغموم
و آرزوهایی نابالغ و لبریز...
دستانی حزن آلود،
با تبسمی چرکین.
...
هر زن حوایی ست مطرود مانده تر از خویش.
هر زن سیلی سرخی به طعم سیب
بر چهره ی آشفته ی جهان.
در گوشه های شهر
آواز حواصیلی اش،غریب.
جهانش به خردی آلو
دهانش به جست و جو
دهانش...
به خواب عمیقی رفته که خمیازه اش رویاست!
...
جا مانده است از "خود"
از "زندگی"
با پاهای ناگزیری که می دوید و دور می شد از او،
تمثیل شهری ست که طبیعتش را به تاراج برده اند و حنجره اش زخمی ست.
...
زنی که مسقف است و پر دیوار،
زنی که پنجره اش رو به حیاط زندان است،
زنی که نام هفتمش "اندوه"؛
هم تویی،
هم منم.
#حورا_حقشنو
